یسنا

یسنا جان تا این لحظه 11 سال و 11 ماه و 29 روز سن دارد

برای دختر کوچولو

سلام دختر کوچولوی مامانی

این روزها دلم میخواد یه کم بنویسم ،دلم میخواد حرف بزنم میدونی چیه؟خیلی وقته تو شدی سنگ صبورم ،چه حرفهایی که با هم نزدیم و چه رازهایی که به هم نگفتیم، یادت میاد به هم قول دادیم تا آخرش با هم باشیم و هوای هم رو داشته باشیم؟!...میدونی مامانی چند وقتیه که دلم برای خودم تنگ شده، برای اون دختر شیطونی که هر روزش رو با شیطنت شروع میکرد، کتاب میخوند، درس میخوند، زبان انگلیسیش رو تقویت میکرد ، ورزش میکرد میدونی مامانی یه پا ورزشکار بود واسه خودش مقام دوم بدمینتون استانی رو داشت!!!تا مرحله مربیگری شنا پیش رفت، پنج سال تمام ایروبیک کار میکرد، شعر میخوند و شعر حفظ میکرد...چه روزهایی که از صبح تا شب شعر میخوندم و حفظ میکردم تو یه دوره ای تمام دغدغه ام این بود که کتاب حافظ رو حفظ کنم...الان کتاب حافظم خیلی وقته که داره خاک میخوره و من خیلی وقته که نخوندم:مسلمانان مرا وقتی دلی بود ....که با وی گفتمی گر مشکلی بود...به گردابی چو میافتادم از غم ...به تدبیرش امید ساحلی بود...

یا کتاب سعدی وقتی میخوندم:ای ساربان آهسته ران ...کارام جانم میرود ...وان دل که با خود داشتم ...با دلستانم میرود...یادمه وقتی هر بیت از هر شعری رو میخوندم پر میشدم از احساس و شروع میکردم به خیالبافی!!!چقدر کتاب خوندم و الان چند وقتیه که کلا از همه چیز دور شدم ...بهتر بگم از خیلی چیزها دور شدم و به خیلی چیزها نزدیک...دیگه اون دختر پر احساس هیجانی نیستم که با یه بیت شعر گریه میکرد و با یه لبخند شاد اطرافیان از ته دل میخندید. الان بزرگ شدم ،خانم شدم ،خنده های بلند از ته دل جاشون رو به لبخندهای آروم دادن اون احساسات دخترانه جاشون رو به دل نگرانی های مادرانه دادن ...و من باید اعتراف کنم که در تو حل شدم از همون روزیکه فهمیدم هستی و توی دلم داری رشد میکنی یه دفعه یه چیزی در من عوض شد فهمیدم که باید مراقبت باشم! فهمیدم باید نگرانت باشم! فهمیدم که قراره تمامه زندگیم باشی! فهمیدم که از این به بعد باید بهترین و زیباترین شعرها رو توی کتاب چشمهای تو بخونم! فهمیدم که با تو باید شاعر بشم! فهمیدم که با تو باید زندگی کنم و چه حس قشنگی بود حس مادری...اگه اون 9ماه و نه روز رو به این یک سال و چهار ماهی که به دنیا اومدی اضافه کنی میشه عمر جدید من ...

آره دختر کوچولوی مامانی ...حالا که گاهی اوقات فارغ از خستگی های روزانه و مشغولیتهای فکری ،ذهنم رو آزاد میکنم و خوب به تو و دنیای اطرافم فکر میکنم میبینم هنوز هم دارم شیطنت میکنم فقط برای اینکه تو بخندی، میبینم هنوز آتشفشان احساسم به یمن حضور تو... فقط شکل همه چیز عوض شده و من به خاطر تمام مهربونیهات و به خاطر معصومیت عجیبت و به خاطر حس غروری که به من دادی یه تشکر بهت بدهکارم...

متشکرم دختر کوچولوی مامانی...نچچچچچیییییی


تاریخ : 01 مهر 1392 - 16:00 | توسط : مامان یسنا | بازدید : 2059 | موضوع : وبلاگ | 33 نظر

  • مامان مهشید
    دوشنبه 1 مهر 1392 - 16:18
    به به چه مامان باحالی داری یسنا خانم البته ببخشید مامانی . خیلی هم ورزشکار .خوش به حالت یسنا گلی.ببببببببووووووسس برا یسنا خودمون
  • حافظ= دلی همدرد و یاری مصلحت بین که استظهار هر اهل دلی بود
    سعدی= از رفتن جان از بدن گویندهرنوعی سخن من خود به چشم خویشتن دیدم که جانم می رود
    با خوندن پستتون یه جوری شدم منم دلم تنگ شده برای دلمشغولی های اون موقعم منم مشغول حفظ شعر و ورزش و کلاس زبان و کلاس گریم بودم. منم یه موقع هایی دلم برای اون موقع تنگ میشه که اصلا وقت کم نمی اوردم و به همه چی میرسیدم. اما الان رو به اون موقع ترجیح میدم. منتظرم زودتر بزرگ شه و خودش مهد و کلاس های آموزشی بره تا منم دوباره به دل مشغولی هام برسم
  • اره مامانی همه ما یه جورایی عوض شدیم . زن شدیم . مادر شدیم . مسعولیت یه خونواده روی دوشمونه . سنگینیش جالب و قشنگه . دلمشغولی های گذشته خاطره شده و جاشو به دلمشغولی های الان داده که به نظر منم خیلی زیباتره .
  • وای چه پست قشنگی بود من همیشه فکرمیکردم خودم فقط برای اون روزا دلم تنگ میشه باخوندن این پست متوجه شدم که هم مایه جورایی باهم همدردهستیم فکرکنم بیشترمامانایی که شیطون بودن دوره مجردی یافعالیت ورزشی داشتن مثل ماهادلشون میگیره چون تمام وقتمون "خودمون "مطعلق به فرشته های کوچولومون شده راست میگی منم خیلی وقتادلم برای خودم تنگ میشه امامامانی خیلی خیلی بایدخوشحال باشیم که خداهمچین هدیه هایی به ماداده ممنون ازاین که این پست روگذاشتی
  • خیلی با احساس بود. حق با شماست. این حسه همه ماست. سختیها و مسوولیتهای زندگی ما رو بزرگ می کنه. مخصوصا مسوولیت مادر بودن که تا پایان عمر همراه ماست. یسنا جونم عکس شما هم با توپت خیلی قشنگ شده خاله جون.
  • چقد قشنگ نوشتین....
    بووووووس
  • چه با احساس و قشنگ نوشتید،مثل اینکه ما مامانا همه مثل هم هستیم،من هم خیلی وقت کم میارم،قبلا کلاسهای مختلفی می رفتم و الان حتی وقت نمی کنم درسم را ادامه بدهم ولی همیشه به خاطر این فرشته کوچولویی که دارم خدا را شکر می کنم و دلمشغولیهایی که الان دارم خیلی قشنگ تر از قبل شده.
    عکس یسناجون هم خیلی قشنگ و نازشده!
  • چه باحال بود معلومه خيلي فعال بودي ماماني.
    اميدوارم دوباره بتوني مثل قديما بشي پرشور و پر هيجان
  • ممنون به خاطر راهنماییتون.حتما به مامان پری ناز میگم
    خیلی خیلی قشنگ بود.بووووووووووووووس واسه یسناجونم
  • زهرا(فاطمه و زهرا)
    دوشنبه 1 مهر 1392 - 22:40
    خیلی قشنگ نوشتین.
  • چقدر با احساس و قشنگ نوشتید و چون حقایق رو نوشتید روی من که خیلی تاثیر گذاشت به این فکر کردم که خیلی وقته از خودم غافل شدم اون دختر شیطونی که حالا سوا از قضیه آموزشی از جنگولک بازی لذت می برد حالا با درآوردن شکلک و بازی سعی میکنم نفسم رو بخندونم و با یه خنده اش جون میگیرم
    یسنا جون مثل همیشه خوشگل و خوش عکس بوسسس
  • مامانی جون رز بانو موقع تولد 3350 بود الان 14 ماه و 12 روزشه ولی 930 کیلو؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ دکترش گه میگه خیلی کمه
  • مامان (محمد رضا جیگر)
    سه شنبه 2 مهر 1392 - 01:10
    آفرین به این مامان فعال.
    یسنا جون خیلی نازی گلم.
  • آره ياد گذشته ها بخير....دختر خجله بوووووووووووووووووووووووووووس
  • آره مامانی وقتی نی نی میاد دیگه میشه تمام زندگی مادر تمام دلگرمی خدا این نعمت بزرگ و از هیچ کس دریغ نکنه آمین
  • مامانی خیلی قشنگ بود....عکس یسنا جونم زیباست...
  • چه احساسات پاکی .خوشگلتر شدی یسناجونی
  • عزيزم دختر شما خيلي ماهه... طبيعيه كه اينطور باشه...
    ولي اگه نظر منو ميخواي، سعي كن يه كم از فعاليت هاي قبلت رو احيا كني...
    منم مث خودت بودم... هنرمند... ورزشكار... درسخون... شعرخون.... پراحساس...
    ولي يه مدت به خاطر درس از اين چيزها كه بنظرم اسمش "زندگي" هست دور افتادم...
    الآن هم كه باردارم و فعاليتهام كم ميشه...
    ولي بعد از اينكه ني ني بسلامتي دنيا اومد قصد دارم دوباره با هم شروع كنيم
  • بنظرم شما هم با يسنا جون عزيز... كه خيلي خانمه، با هم شروع كنيد...
    كاري كنيد كه فعاليت هاي شما براي يسنا فقط يه خاطره نباشه...
    كاري كنيد كه به چشم ببينه كه شما عجب ورزشكاري هستيد و چه شعرايي حفظ هستيد...
    مطمئن باشيد به شما افتخار ميكنه و خودش هم مسير شما رو ميره...
    اعتماد به نفسش زياد ميشه...و خلاصه كلي چيزاي خوب....
    موفق باشي عزيزم
  • مامانى خىلى زىبا و با احساس نوشتىد, من به فعالى شما نبودم ولى دقىقا چىزى رو که شما تجربه کردىد واسه منم اتفاق افتاده, بخاطر همىن حرفاتون خىلى به دلم نشست
    قربون اىن کوچولوهاى شىرىن برم که دنىاى معصوميت هستن و لياقت هر مهربونى و از خودگذشتگى رو دارن.......
  • خیلی مطالب زیبایی بود وهمچنین یسنا خانوم ....
  • خیلی قشنگ و جالب نوشتی....
    منم گاهی اوقات که به فکر فرو میرم دلم واسه قبلا تنگ میشه واسه کارایی که میکردم ....ولی الان از اینکه مادرم ویه مسئولیت مهمتر دارم ووظیفه ام شده نگهداری از امانت وهدیه خدا خوشحالم و از اینکه خدا منو لایق دونسته به خودم میبالم....
  • وای مامانی نوشتتون پرازاحساس وعاطفه بود خیلی لذت بردم راستی ازاینکه خانم فعالی بودین بهتون تبریک میگم.سعی کنین ازاین به بعد هم راهتون ادامه بدیدمامان یسناخانمی...مراقب فرشته ناز من باشید.بووووووووووووووووووس
  • فکر میکنم حس مادری یکی از بهترینهاست اما مامانی یسنا جون برای اینکه یک مادر خوب بمونیم باید کمی هم برای خودمون وقت گذاری کنیم .عزیزم انشاا..یک مدتی دیگه که یسنا جونم بزرگتر شد فعالیتهای گذشته رو شروع کنید شما همچنان بهترین مادر خواهید موند اونهم با این متن پر احساستون
  • مامانای عزیزی که دلتون برای اونموقع هاتون تنگ شده کم کم باید همت کنید هم بچه داری ،هم کارهای گذشته .با یک برنامه ریزی درست وهمت عالی کارنشد نداره .من وقتی ثنا 1.5ساله شد تصمیم گرفتم بعداز 13 سال دوباره درس بخونم شاید خیلی سخت بود اونم تو مقطع فوق اما شد .برای یک مادر بروز بودن باید تلاش کرد .همگی موفق باشید
  • سلام یسنای خوشگلم.خوبی خاله ای؟دلم واست یه ذره شده.واسه مامان مهربونت هم همین طور.مامانی خوبی؟
  • قربون چشمای قشنگت
  • مامانی واسه همین گذشت وفداکاری مونه که اسممون رو گذاشتن مادر...شما هم نمونه ای از یه مادر فداکارید...
  • یسنا جون چه مامان خوب ومهربونی داره خدا حفظشون کنه واسه همدیگه
  • این کامنت رو واسه مامان دوقلوها میذارم اگه شما به احساسات مادرانه شک میکنی و این قدر راحت بهش حمله میکنی پس باید بگم یه جورایی حس مادری رو درک نکردی اگه توی تمام وبلاگها بگردی از این دست مطالب که پر از ابراز احساسات مادرانه است رو خیلی راحت پیدا میکنی یعنی نوشتن دختر کوچولوی من میشه کپی برداری !!!!!جمله ای که روزی هزاران بار هر کدوم از ما به بچه هامون میگیم...به هر حال من خیلی راحت نمیتونم به ادمها توهین کنم پستت رو پاک کردم چون توی این وبلاگ جایی برای بی احترامی نیست
  • نازی مامانی خیلی قشنگ بود از اون قشنگتر عکس دختر نازنینت.مامان گلی راست میگه باید کم کم یه تکونی به خودمون بدیم.به خاطر نینی های ماهمون که همه ی زندگی ما شدند. مامانی نگران نباش یه کم نینی ها بزرگ بشن دوباره وقت ازاد پیدا میشه.موفق باشی
  • خیلی قشنگ بودمامانی تازه رفته بودم توحس زیباترین کلمات برای یاد آوری خاطرات همیشه شادباشید یه بوس گنده واسه یسناجونم که اینقدر مامانی روبه ستایش واداشته. :-*:-*
  • سلام
    به سایت ما هم سر بزنین
    www.donyayeatena.com

نظر شما

نام
ایمیل
وب سایت / وبلاگ
پیغام