سلام دختر کوچولوی قشنگم،
دلم برات تنگ شده بود مامانی ...خیلی وقته با هم حرف نزدیم و به دوستهای خوبمون هم سر نزدیم.میدونی دخترم روزها میگذرند و مشغولیتهای من روز به روز بیشتر میشه ولی اینو بدون نفس مامانی تو همچنان بزرگترین مشغولیت منی ...هیچ میدونی چقدر شیطون بلا شدی...حسابی که حرف میزنی و دیگه از افعال استفاده میکنی مثلا:دفتر نقاشیتو میاری و میگی :چش چش ابرو چشیدم!!!!! یا میگی:مانی بیا اشین ایجا!!!!یعنی بیا بشین اینجا....وقتی میخوایم لباسهامون رو مرتب کنیم دونه دونه لباسهارو نشون میدی و میگی :این مال ینا...این مال باباییه...این مال مامانیه....یا وقتی میخوای یکی از کلیپهاتو نگاه کنی میگی:مامانی نی نی بذار!!!!دیروز البوم بچگیهای منو نگاه میکردی و باباجون منو نشون میداد و ازت میپرسید این کیه؟شما هم با خنده میگفتی :ینا...!!!!منظورت یسنا بود....تازگیها یه فرقی بین بوسیدن من و بقیه میذاری وقتی میخوای منو ببوسی لبهاتو میچسبونی به صورت من و چند تا بوس محکم و پشت سر میکنی ....نمیدونی چه حالی داره!!!!! حالا من میخوام یه ماچ ابدار از اون صورت خوشگلت کنم ...بیا جلوووووووووو....مااااااااااااااااااااااااااچ
اسم چند تا از بچه های هم سن و سالت رو توی فامیل یاد گرفتی و میگی مثل پارسا،سارینا،نیما...
میدونی مامانی دوست دارم تا بینهایت زندگی....بخند تا صدای خنده ات تمام غصه هارو آب کنه ...بخند تا زندگی هم بخنده...