یسنا

یسنا جان تا این لحظه 11 سال و 11 ماه و 3 روز سن دارد

عشق من باش....

سلام گل مامان ...

الان که دارم اینهارو برات مینویسم ساعت 00:55 دقیقه بامداد روز شنبه است! من خوابم نمیبره و دارم به تو فکر میکنم ...تویی که همه چیزم شدی .....

یسنا هیچ میدونی چقدر وروجک شدی ؟؟؟ چند روز پیش یه کم حوصله نداشتم یعنی از کار خونه خسته شده بودم و سرم رو روی دستم گذاشته بودم وقتی منو دیدی سریع اومدی پیشم و گفتی :مااااانی گریه نکن !!!!!!!از تعجب شاخ در اورده بودم ...

یا دیشب که بابایی ساعت 10 گفت سما دیره ببر بخوابونش...و شما با یه حالت طلبکارانه گفتی:باباااااااااا دیر نیست !!!!!

دیروز هم با هم بازی میکردیم و من برای اولین بار گفتم یسنا مثلا شما دکتری و من اومدم پیشت ...بعد گفتم خانم دکتر من دلم خیلی درد میکنه چیکار کنم ؟و شما خیلی جدی گفتی :یه آب بحور با یه گرس!!!!!!!( یه آب بخور با یه قرص)وااااااااااااااای داشتم از خنده روده بر میشدم....

هر شب برای رفتن به دستشویی و مسواک زدن کلی به من اصرار میکنی عاشق مسواک زدن و آب بازی هستی...

چند روز پیش رفته بودیم خرید و شما با یه حالت کاملا کارشناسانه نظر میدادی و از هر چیزی که خوشت می اومد سرتو تکون میدادی و میگفتی :ماااااانی شیکه !!!!

دیروز کلی با پارسا بازی کردی و اخر سر اومدی نشستی روی مبل ،پارسا دوباره ازت خواست تا برید بازی کنید تو هم با یه حالتی دستتو زدی رو سرت و گفتی کای باااابااا حسته ام ....!!!

وقتی میخوای یه کاری رو دوباره انجام بدی میای پیشم و هی سرتو بالا پایین میکنی و میگی :مانی دوبایه ....یعنی دوباره...

شبها هم حتما باید برات کتاب داستان بخونم همشون رو از حفظ شدی ...از یک تا ده رو خودت میشمری و از یازده تا بیست رو تقریبا یاد گرفتی ...تا اذان میگه سریع چادر سر میکنی و نماز میخونی فقط هم سوره توحید رو بلدی و از حفظ میخونی ....فعلا همین ها رو داشته باش تا پست بعدی ....

فقط یادت نره .....دوست دارم یه عالمه....


تاریخ : 17 اسفند 1392 - 09:25 | توسط : مامان یسنا | بازدید : 1211 | موضوع : وبلاگ | 22 نظر

نظر شما

نام
ایمیل
وب سایت / وبلاگ
پیغام