دختر قشنگم جند روزی میشه که نتونستم برات از خاطراتت بنویسم،آخه چند روزی بود که رفته بودیم مسافرت .بذار از خاطره های مسافرتت شروع کنم: یکشنبه 22 اردیبهشت 92 تصمیم گرفتیم با دختر خوشگلمون بریم تبریز،میدونی که اصالت مامانی تبریزیه ولی خودم هم وقتی خیلی کوچیک بودم رفته بودم تبریز و چیزی از اونجا یادم نبود.ساعت دوروبر 2 بود که رسیدیم تبریز و واقعا" که شهر قشنگی بود. از موزه شهرداری،میدان ساعت،مقبره الشعرا،ائل گلی،موزه مشروطه،مسجد جامع و بازار سنتی تبریز دیدن کردیم .بهترین قسمتش روستای کندوان بود که فوق العاده زیبا بود و البته عجیب. هوا عالی بود و تو از دیدن همه چیز ذوق میکردی.بعد از 2 روز به سمت سرعین راهی شدیم اونجا هم هوا خیلی خوب بود.برعکس کرج که ماجون میگفت یکسره بارون میباریده.اردبیل هم رفتیم .بقعه شیخ صفی خیلی جالب بود و دریاچه شورابیل خیلی قشنگ بود البته کنار دریاچه هوا کمی سرد شد.2 روز هم سرعین بودیم و بعد از گردنه حیران به سمت خونه راه افتادیم.چند ساعتی رو کنار ساحل گیسوم بودیم و چقدر تو از دیدن دریا خوشحال بودی وقتی آب دریا به پاهای کوچولوت میخورد ذوق میکردی و یکسره میگفتی:ااااااااااااب ب ب ب ب ....حتی اگه یه برگ هم میدیدی با خوشحالی میگفتی گگگگگگگگگل.تازه یاد گرفتی و رسما" بوس میکنی فقط هم بابا رو بوس میکنی و بیشتر هم پاهای بابا رو بوس میکنی و میخندی قربون اون لبات برم که غنچه اش میکنی....اون شب ساعت 10 رسیدیم خونه ماجون غذا درست کرده بود من و شما اون شب پیش ماجون موندیم و بابا رفت خونه. مسافرت خیلی خوبی بود و حسابی بهمون خوش گذشت. یسنا بیا از بابایی به خاطر تمام زحمتهایی که کشید و به خاطر خاطره های خوبی که برامون ساخت تشکر کنیم و بگیم که چقدر دوستش داریم...