یسنا

یسنا جان تا این لحظه 11 سال و 11 ماه و 3 روز سن دارد

وروجک مامان

دختر خوبم دیشب رو نمیتونستی خوب بخوابی تا خوابت میبرد بعد از 5دقیقه از خواب میپریدی و میزدی زیر گریه نمیدونم خواب میدیدی یا به قول ماجون از خستگی خوابت نمیبرد.آخه چند روزه که خیلی شیطون شدی و آتیش میسوزونی .دیروز تا خونه ماجون خودت راه رفتی و نمیگذاشتی بغلت کنم دیگه حتی حاضر نیستی تو کالسکه بشینی.دیشب تو خواب دست میزدی و کلمه هایی رو که یاد گرفتی میگفتی هم خنده ام گرفته بود هم دلم برات میسوخت که راحت نبودی.خلاصه امروز صبح که از خواب بیدار شدیم من مشغول آماده کردن صبحانه بودم که دیدم خبری ازت نیست اتاقها رو گشتم دیدیم نیستی،اومدم تو پذیرایی دیدم جلوی مبل با یه حالت مظلومانه ای دراز کشیدی فکر کردم شاید خوابت برده باشه با کلی قربون صدقه رفتن بهت نزدیک شدم که دیدم یه صدایی داره میاد وقتی خوب دقت کردم دیدم بلهههههههههه!!!!!دختر مامان یه قند پیدا کرده و عین یه سنجاب بی سروصدا داره میخوره!تا منو دیدی اول یه لبخند از اون خنده های معروفت به من کردی و بعد با سرعت نور اومدی تو بغلم دلم نیومد چیزی بهت بگم .بهت گفتم باشه برو حالشو ببر ولی بار آخره ها.....

آخه تو از کجا میفهمی باید این کارها رو بکنی از الان داری سر مامان شیره میمالی ؟؟؟؟وروجک خانم.....


تاریخ : 19 خرداد 1392 - 19:52 | توسط : مامان یسنا | بازدید : 726 | موضوع : وبلاگ | 5 نظر

نظر شما

نام
ایمیل
وب سایت / وبلاگ
پیغام