یسنا

یسنا جان تا این لحظه 11 سال و 12 ماه سن دارد

حرف دل

دختر قشنگم یسنای خوبم،

نمیدونم چرا امروز خیلی دلم میخواد باهات حرف بزنم. از روزهایی برات بگم که هنوز نبودی از خاطراتی برات بگم که تو برام رقم زدی از حس قشنگی بگم که تو برام به وجود آوردی....ماه رمضون سال 90 بود که به داشتن تو فکر میکردم روزهام تکراری شده بود و جات تو زندگیه من و بابا خیلی خالی بود .روزهام با رفتن به محل کارم شروع میشد و با خستگی های شبانه تموم.درست یک روز مونده بود به تموم شدن ماه رمضون که فهمیدم تو هستی و حریف ماجون و بابا نشدم و نگذاشتن اون یک روز رو روزه بگیرم.بعد از اون روزهام با فکر تو شروع میشد با فکر تو کار میکردم و با فکر تو میخوابیدم. 6ماه تمام دوتایی با هم رفتیم سرکار،ولی من نگران سلامتیه تو بودم  از 7ماهگی دیگه کار نکردم و فقط و فقط با هم بودیم....

حس عجیبیه حس مادر بودن ،خوشحالی ،غم ،امید،ناامیدی،آرامش و نگرانی رو یکجا با هم داری!در یک لحظه هم خوشحالی و هم نگران اتفاقهایی که شاید تو راه باشند...روزها و روزها میگذشتند و تو توی وجودم بزرگ وبزرگتر میشدی.چقدر عجیبه وقتی 2تا قلب تو یک بدن می تپندو چقدر قشنگه وقتی صدای ضربان قلبی رو میشنوی که داره از درون تو پخش میشه...هر روز یه نقشه تازه توی سرم داشتم هر شب بدون استثنا تا ساعت 4 صبح بیدار بودم و نمیتونستم بخوابم ،پا درد و کمر درد های شدید داشتم هر روز موقع بیدار شدن از خواب حالم بد میشد ولی هر چی میگذشت بیشتر و بیشتر دوست داشتم...

نمیدونی چه حالی داری وقتی نمیتونی کسی رو که اینقدر دوستش داری ببینی!حتی نمیدونی چه شکلیه؟بابایی عاشق دختر دار شدن بود و روزی که فهمیدیم تو دختری چه روز خوبی بود،تمام روزهام خلاصه شده بودن تو انتخاب اسم و خرید وسایلی که ماجون و باباجون زحمتش رو میکشیدند.اسمت پیشنهاد خاله سحرو خاله صبا بود و بابا عاشق این اسم شد.یه چیز جالب در مورد اسمت این بود که من وقتی سال دوم  دبیرستان بودم یه دبیر تاریخ داشتم که اسم دخترش یسنا بود من همونجا از این اسم خیلی خوشم اومد و گوشه کتابم نوشتمش و تو رویاهای دخترانه اون دورانم اسم دخترم رو گذاشتم یسنا!!!!بعدها که خاله سحر این اسم رو پیشنهاد داد دیدم به کلی از یادم رفته بود!

هیچ وقت فراموش نمیکنم آخرین باری که از طریق سونوگرافی دیدمت کامل شده بودی امکان نداره اون صورتی رو که توی صفحه مانیتور دیدم فراموش کنم،همین چشمها ،همین صورت ،همین لبها،همین چونه سوراخ!!!!وقتی برای بابا و خاله ها تعریف کردم بهم میخندیدن و میگفتن "آخه تو سوراخه چونشو از کجا دیدی؟" قرار شد من صورتت رو نقاشی کنم تا وقتی به دنیا اومدی باهات مقایسه کنیم .

دخترم اوایل وقتی تو دلم تکون میخوردی یه حس ترس عجیبی داشتم ولی بعدها اینقدر منتظر میموندم تا تکون بخوری و کلی با این کار خوشحالم میکردی.اواخر همیشه تکونهات رو میشمردم ...

هرچی به روزهای آخر نزدیک میشدیم یه حس گنگی داشتم نه نگران بودم نه آروم بودم مثل کسی که نمیدونه چی میخواد به سرش بیاد یه لحظه شاد بودم یه لحظه گریه میکردم ، یه لحظه میگفتم و میخندیدم یه لحظه دلم میگرفت و بهونه می آوردم...روزهایی که باید به خاطرشون از خیلی هاتشکر کنم از بابا از خاله ها و از همه بیشتر از ماجون

تو 9ماهی که مهمونم بودی سعی کردم تا جاییکه میتونم قران بخونم و توی نه ماه یکبار قران رو ختم کردم خیلی برای سلامتیت دعا میکردم و تنها چیزی که بهم آرامش میداد فکر خدا بود...

بالاخره روزی که باید میومدی از راه رسید ولی انگار دوست نداشتی از مامان جدا بشی چون دو روز از تاریخی که دکتر داده بود گذشت ولی از شما خبری نبود حتی با آمپول فشار هم مامان رو اذیت نکردی و نیومدی به این دنیا!!!!تا اینکه ساعت 20:30 بعد از تموم شدن اذان مغرب با سزارین به دنیا اومدی .

الان بعداز یک سال من خوشبخت ترین مامان روی زمینم شادیهام چند برابر شده و با داشتن تو زندگیم یه رنگ دیگه است.هر چند نگرانی ها و احساس مسئولیتی که دارم گاهی وقتها باعث دلشوره ام میشه ولی تمام اینها به خاطر خوشبختی و سعادت گل خوشگلمه...

دخترم هیچوقت خدا رو فراموش نکن و به یاد داشته باش که تو همیشه میتونی روی دو تا دوست خوب حساب کنی :مامانی و بابایی....


تاریخ : 29 خرداد 1392 - 17:23 | توسط : مامان یسنا | بازدید : 883 | موضوع : وبلاگ | 4 نظر

  • خدا براتون حفظش کنه
  • خدا حفظش کنه این فرشته چوچولو رو ایشاللا تا ابد زیر سایه پر مهر شما سالم وسلامت باشه.
    یسنا جونم خاله مامانی و بابایی بهترین دوستای زندگین قدرشونو بدون بوس.
  • خوش به حال یسنا و باعث افتخارشه که چنین باباو مامانی خوب داره مطمئین باشید قران خوندنهای شما بی جواب نمیمونه تمام این احساس مادرانه رو من برای بار دیگه ولی این دفعه برای نوه ام دارم و تمام لحظات شیرینشو توی دفتر خاطراتم ثبت میکنم برای من که خیلی زیبا و تولدی دیگه است خدا بهتنون ببخشه و سعی کنید روزها قدری نوار قران هم برای یسنا بگذارید عوض منم ببوسیدش
  • خدا دخمرگلتون رو براتون نگه داره و زیر سایه پدر و مادر بزرگ بشه.آمین

نظر شما

نام
ایمیل
وب سایت / وبلاگ
پیغام