سلام مامانی
چند روزه که میخوام از شیرین کاریهات برات بنویسم هر روز که میگذره بیشتر وبیشتر شیطون میشی و کارهای بانمکتری انجام میدی چند روز پیش دم دمهای عصر بود که شروع کردی به گریه تا 20دقیقه گریه میکردی و من نمیفهمیدم که چی میخوای هر کاری که بگی کردم تا آرومت کنم ولی نشد خلاصه با اعصاب خورد نشستم روی مبل و گفتم مامانی من که متوجه نمیشم شما چی میخوای خودت بهم بگو ....تا اینکه اومدی مثل یه فرشته معصوم نشستی پایین پاهام و دستهاتو گذاشتی روی پاهامو با یه صدای ظریف و خواستنی گفتی:پاااارچ....الهی بگردم مامانی گریه ام گرفته بود دلت پارک میخواست عزیزم تنها کاری که تونستم بکنم این بود که بعد از هزارتا ماچ سریع حاضرت کردم و بردمت پارک اون روز افطاریه بابایی دیر شد!!
وقتی دلت شیر میخواد اول منو میبوسی و مقدمه چینی میکنی منم میفهمم چی میخوای ولی ازت میپرسم چی میخوای؟؟؟تو هم فوری میگی دییک واین یعنی شیر !!!!!!!
یاد گرفتی با قابلمه هات غذا درست میکنی و تا دو ساعت به من غذا میدی و من حتما باید بگم :به به به به ااااام وگرنه شما شاکی میشی.
عاشق خوردن سیب هستی و یه جوری سیب رو میخوری که هیچ اثری ازش نمیمونه حتی هسته هاش!!!!!
وقتی من دارم گردگیری میکنم شما هم یه دستمال برمیداری و مثل من همه جا رو گردگیری میکنی چند روز پیش داشتی شیشه کمدت رو پاک میکردی بگذار من قربونت برم دیگه!!!!
از رقصیدنت که دیگه نگو همه هاج و واج میمونن وقتی تو میرقصی از کجا یاد گرفتی شیطونک...
نمازت هم که سر وقت میخونی تا اذان میگه یه مهر برمیداری و شروع میکنی به سجده کردن و خیلی بامزه زیر لب هم یه چیزهایی میگی ...
یکی از کارهایی که من عاشقشم اینه که وقتی چیزی رو ازت میخوام و برام میاری تا میدی به دستم سریع به جای من میگی نچچچچچی و این یعنی مرسی...
خلاصه که دختر مامان که نیست نفس مامانیه ....
تا بعد....