یسنا

یسنا جان تا این لحظه 12 سال و 5 روز سن دارد

روزت مبارک بابایی خوبم

 

                           

بابای خوبم سلام،

یک بهار،یک تابستان ،یک پائیز و یک زمستان از این دنیا رو دیدم از این به بعد همه چیز در این دنیا تکراریست به جز مهربانی های تو.

وجودم را از تو دارم و در کنار دستان پر مهر و چشمان عاشق تو بزرگ می شوم. دنیای من میان آغوش توست کاش دنیایم هر روز تنگتر شود...

دوستت دارم بابای مهربونم

                                      یسنا کوچولوی مامان و بابا


تاریخ : 03 خرداد 1392 - 20:13 | توسط : مامان یسنا | بازدید : 996 | موضوع : وبلاگ | 4 نظر

خوب بخوابی مامانی

 

 

                                                Klik hier voor meer gratis plaatjes


تاریخ : 30 اردیبهشت 1392 - 16:38 | توسط : مامان یسنا | بازدید : 1202 | موضوع : وبلاگ | یک نظر

یسنا تو اتاقش خوابید

دختر خوشگلم بعد از یک سال بالاخره یک شب رو تو ی تختش خوابید.فکر نمی کردم بتونی تمام شب رو طاقت بیاری ولی نشون دادی که دیگه بزرگ شدی.آفرین دخترم یه جایزه خوشگل پیش من داری...دوست دارم خیلی زیادبوووووووووووووووس


تاریخ : 29 اردیبهشت 1392 - 19:36 | توسط : مامان یسنا | بازدید : 1091 | موضوع : وبلاگ | 7 نظر

بعد از چند روز

دختر قشنگم جند روزی میشه که نتونستم برات از خاطراتت بنویسم،آخه چند روزی بود که رفته بودیم مسافرت .بذار از خاطره های مسافرتت شروع کنم: یکشنبه 22 اردیبهشت 92 تصمیم گرفتیم با دختر خوشگلمون بریم تبریز،میدونی که اصالت مامانی تبریزیه ولی خودم هم وقتی خیلی کوچیک بودم رفته بودم تبریز و چیزی از اونجا یادم نبود.ساعت دوروبر 2 بود که رسیدیم تبریز و واقعا" که شهر قشنگی بود. از موزه شهرداری،میدان ساعت،مقبره الشعرا،ائل گلی،موزه مشروطه،مسجد جامع و بازار سنتی تبریز دیدن کردیم .بهترین قسمتش روستای کندوان بود که فوق العاده زیبا بود و البته عجیب. هوا عالی بود و تو از دیدن همه چیز ذوق میکردی.بعد از 2 روز به سمت سرعین راهی شدیم اونجا هم هوا خیلی خوب بود.برعکس کرج که ماجون میگفت یکسره بارون میباریده.اردبیل هم رفتیم .بقعه شیخ صفی خیلی جالب بود و دریاچه شورابیل خیلی قشنگ بود البته کنار دریاچه هوا کمی سرد شد.2 روز هم سرعین بودیم و بعد از گردنه حیران به سمت خونه راه افتادیم.چند ساعتی رو کنار ساحل گیسوم بودیم و چقدر تو از دیدن دریا خوشحال بودی وقتی آب دریا به پاهای کوچولوت میخورد ذوق میکردی و یکسره میگفتی:ااااااااااااب ب ب ب ب ....حتی اگه یه برگ هم میدیدی با خوشحالی میگفتی گگگگگگگگگل.تازه یاد گرفتی و رسما" بوس میکنی فقط هم بابا رو بوس میکنی و بیشتر هم پاهای بابا رو بوس میکنی و میخندی قربون اون لبات برم که غنچه اش میکنی....اون شب ساعت 10 رسیدیم خونه ماجون غذا درست کرده بود من و شما اون شب پیش ماجون موندیم و بابا رفت خونه. مسافرت خیلی خوبی بود و حسابی بهمون خوش گذشت. یسنا بیا از بابایی به خاطر تمام زحمتهایی که کشید و به خاطر خاطره های خوبی که برامون ساخت تشکر کنیم و بگیم که چقدر دوستش داریم... 


تاریخ : 28 اردیبهشت 1392 - 18:47 | توسط : مامان یسنا | بازدید : 1363 | موضوع : وبلاگ | نظر بدهید

واکسن یک سالگی نفسم

امروز دختر خوشگلم باید واکسن یک سالگیشو می زد.به همین خاطر کمی زودتر از همیشه بیدارت کردم و حسابی بهت صبحانه دادم تا یه وقت قند خونت نیفته.خودم یه کم استرس داشتم چون این اولین باری بود که تنهایی میرفتیم برای زدن واکسن .همیشه ماجون باهامون بود ولی امروز خونه نبودن تا با ما بیاد. تا برسیم مرکز بهداشت حسابی برای دخترم توضیح دادم که واکسن چیه و چه فایده ای داره،فکر کنم منظورمو میفهمیدی چون خیلی با دقت گوش میکردی وقتی واکسنتو زدی کمتر از 30 ثانیه گریه کردی و خدا رو شکر تب هم نداشتی.برای جایزه ،بردمت پارک و یه کم تاب و سرسره سوار شدی. الان هم حسابی شیر خوردی و مثل یه فرشته کوچولو خوابیدی.راحت بخوابی و خوابهای خوبی ببینی....یه عالمه بووووووس و مثل همیشه دوست دارم مهربونم....


تاریخ : 18 اردیبهشت 1392 - 20:30 | توسط : مامان یسنا | بازدید : 1540 | موضوع : وبلاگ | 4 نظر

فرشته کوچولوی من 1ساله شد

یک سال پیش وقتی برای به دنیا آوردنت رفتم بیمارستان اصلا" فکر نمی کردم دختری رو که به دنیا میارم میشه تموم زندگیم. 1 سال از زمینی شدن فرشته کوچولوی ما میگذره. تولدت مبارک یکی یه دونه مامان.

الان توی یک سالگیت وقتی صدای اذان رو می شنوی سریع دستاتو میذاری روی گوشهات. عاشق حموم رفتن و آب بازی توی وان حمومی.چند تا قدم برمیداری و آروم آروم راه میری. عاشق پارک و تاب بازی هستی.وقتی بهت میگم بگو بابا میگی ماما و وقتی دوباره ازت میخوام که بگی بابا شاکی میشی و میگی ماااااا ماااااا....تا میخوای به چیزی دست بزنی منو نگاه میکنی و وقتی میگم "یسنا به اون دست"فورا"انگشت نازتو تکون میدی یعنی دست نمیزنه،وقتی بهت میگم وایستا وایستا کن سریع بلند میشی رو دو تا پاهاتو برای خودت دست میزنی،وقتی ازت میپرسم ببعی میگه؟سریع میگی بببببببع!

وقتی عکس منو میبینی سریع منو نشون میدی و میگی مامانی. جوراباتو برمیداری و می خوای پا کنی و میگی ددر.بازی با توپ و خیلی دوست داری. وقتی با اشاره چیزی ازت میخوام منظورم رو درک میکنی. منو میبوسی و سرت رو روی شونه هام میذاری و اینجوری منو دیوونه میکنی.عاشق اون لحظه ای ام که دستاتو میذاری جلوی دهنت و با شیطنت میخندی.اگه میدونستم که سیمها و فیشهای پشت تلویزیون چرا اینقدر برات جالبه خیلی خوب بود.کتاب بزبزه قندی که خاله صبا برات خریده خیلی دوست داری و باید روزی 10 بار برات بخونیمش.تمام اجزاءصورتت رو میشناسی و نشون میدی.میتونی بگی آب،بابا،ماما،مامانی،ببعی،ابرو،گل،به اسب میگی اب و به گربه میگی گبه.با آهنگهای شاد سریع بلند میشی و شروع میکنی به رقصیدن.بابایی برای روز تولدت دو تا النگوی خوشگل برات خریده.عمو محمد هم برات یه سه چرخه خیلی قشنگ خریده فکر کنم خیلی دوست داره...

دختر خوشگلم یسنای مهربونم،امیدوارم سالهای سال زیر سایه لطف خدا،زنده باشی و با سلامتی و سعادت و البته سربلندی زندگی کنی و هیچوقت یادت نره که تو همون دختر خوشگل و مهربونی هستی که همیشه آرزوشو داشتم.

دوست دارم قشنگم....


تاریخ : 15 اردیبهشت 1392 - 18:18 | توسط : مامان یسنا | بازدید : 988 | موضوع : وبلاگ | 7 نظر

اولین های یسنا کوچولو

14/2/91: به دنیا اومدی تو بیمارستان میلاد.

16/2/91: اولین حمام

30/3/91:اولین عروسی (عروسیه خاله دنیا)

14/4/91:اولین باری که رفتی طالقان

28/4/91:سوراخ کردن گوش

1/6/91: با کمک نشستی

6/6/91:برگشتی روی شکم

29/6/91:اولین سفر به شمال و مشهد

9/8/91: اولین غذای جامد

22/8/91:اولین بارون پاییزی

2/9/91: اولین دندان پایین

21/9/91: بدون کمک نشستی

18/10/91:گفتی بابا

3/11/91: چهار دست و پا راه رفتی

28/11/91:اولین دندان بالا

29/11/91: یاد گرفتی بوس کنی

18/12/91: به تنهایی ایستادی

1/1/92: اولین نوروز

14/1/92: با کمک راه رفتی

4/2/92: چند قدم تنهایی راه رفتی

14/2/92:اولین سالگرد تولد


تاریخ : 14 اردیبهشت 1392 - 18:58 | توسط : مامان یسنا | بازدید : 1365 | موضوع : وبلاگ | 2 نظر

نامه یسنا به ماجون در روز مادر

ماجون مهربونم سلام

الان که دارم این نامه رو برات مینویسم  چیزی به یک ساله شدنم نمونده و توی این یک سال بهترین ساعتها و روزهای عمرمو کنار شما گذروندم.میخوام ازت به خاطر تمام مهربونیات تشکر کنم و بگم دستهای مهربونت رو میبوسم و هیچوقت فراموش نمیکنم که بخاطر من تمام خستگی ها و دردهاتو فراموش میکردی و چطور با جون ودل برام زحمت میکشیدی و دل میسوزوندی.از خدای بزرگ برات سلامتی آرزو میکنم و با تمام قلب کوچیکم از خدا میخوام که روزهات با شادی همراه باشه و قول میدم اون دختر کوچولوی خوبی باشم که تو دوست داری.

ماجون عزیزم روزت مبارک به اندازه ذره ذره وجودم دوست دارم

                                                                                   مغز بادوم تو یسنا


تاریخ : 11 اردیبهشت 1392 - 18:10 | توسط : مامان یسنا | بازدید : 829 | موضوع : وبلاگ | نظر بدهید

دخترم 9 ماهه شد

14 بهمن تولد 9 ماهگی دخترمه.خیلی خوشگل و بزرگ شدی.الان توی نه ماهگیت می تونی تنهایی بشینی .از لبه های مبلها میگیری و بلند میشی چند قدم لرزون لرزون برمی داری.عاشق سیب و موزی.بازی کردن با اسباب بازیها و عروسکهاتو خیلی دوست داری.وقتی بهت میگم عکست کو؟ سریع با انگشت نشونش میدی.عاشق آینه ای و دوست داری خودتو تو آینه نگاه کنی.یاد گرفتی چشمک بزنی و بوس کنی.بای بای میکنی.عاشق کلیپ همسرمه مامانی!!وقتی میگی بابا ماما گاگا ...انگار قشنگترین شعرهای دنیا رو میخونی.عاشق ماجون خاله سحر و خاله صبایی. به جای خاله به صبا میگی آآآآآججججججی...


تاریخ : 14 بهمن 1391 - 17:53 | توسط : مامان یسنا | بازدید : 964 | موضوع : وبلاگ | نظر بدهید