یسنا

یسنا جان تا این لحظه 12 سال و 19 روز سن دارد

عجب دختر درسخونی

عجب دختر درسخونی

خواهش میکنم قابل شما رو ندارن.آماده اند برای پاره شدن!!!!!!
تاریخ : 28 خرداد 1392 - 00:38 | توسط : مامان یسنا | بازدید : 2791 | موضوع : فتو بلاگ | یک نظر

بد خوابی و لاک پشت زرد

دختر مامان چند شبه که خوب نمیخوابی ،نمیدونم چرا راحت نیستی .شاید دندونهات داره اذیتت میکنه آخه لثه هات بدجوری ورم کرده .نازی عزیزم خیلی ناراحتم مدام از خواب بیدار میشی و تا شیر نخوری خوابت نمیبره.کاری از دستم بر نمیاد فقط میتونم برات دعا کنم تا دندونهات راحتتر بیرون بیان و یسنا جونم دیگه اذیت نشه .یاد نوزادیات افتادم اون شبها هیچوقت یادم نمیره هر شب تا ساعت 2 بیدار بودی و من و بابایی با هزار تا دوز وکلک شما رو میخوابوندیم میدونی چطوری؟ با سشوار!!!!آره مامانی فقط با صدای سشوار خوابت میبرد و هر شب سشوار تقریبا"تا صبح روشن بود!!!!!.راستی دیروز رفتیم بیرون خرید به یه مغازه اسباب بازی فروشی رسیدیم دیدم خیلی ذوق کردی و اسباب بازیهارو تماشا میکنی ،منم که دیدم چند شبه داری با بیخوابی و درد دندون درآوردن سر میکنی پیش خودم گفتم بگذار خوشحالت کنم،گفتم باشه دختر مامان هرکدوم رو که دوست داری بردار تا برات بخرم ولی وروجک خانم هول شده بودی و نمیدونستی که کدوم رو انتخاب کنی هر کدومی رو که برمیداشتی  و من میگفتم باشه مامان همین؟سریع میگذاشتی زمین و میرفتی سراغ یکی دیگه خلاصه کلی مارو معطل خودت کردی و آخر سر یه لاک پشت کوکی زرد برداشتی .آخه میدونی تو عاشق رنگ زردی و هر چیز زردی تو رو جذب میکنه.خیلی از خریدت راضی بودی و کل شب کار من شده بود کوک کردن اون لاک پشت بیچاره و کار تو شده بود دنبالش دویدن و از ذوق دست زدن ...


تاریخ : 26 خرداد 1392 - 18:52 | توسط : مامان یسنا | بازدید : 1667 | موضوع : وبلاگ | 6 نظر

عروسی

دختر قشنگ مامان چند روز پیش عروسیه پسر داییه بابا بود.نمیدونی چقدر خوشگل شده بودی و از دیدن عروس و داماد چقدر ذوق میکردی حسابی رقصیدی و با این کارهات باعث تعجب همه شده بودی چیزی که برات خیلی جالب بود رقص نور بود.نمیدونم پیش خودت چی فکر میکردی ولی با انگشتات نور هارو از روی زمین مثلا"جمع میکردی و میگذاشتی روی سرت!!خلاصه شب خوبی بود و با شیطنتهای تو قشنگتر هم شده بود اونقدر خسته شده بودی که توی بغلم خوابت برد.انشا الله یه روزی خودت عروس میشی و لباس عروس میپوشی یعنی من اون روز رو میبینم دارم تصورت میکنم واااااااااای خیلی خوشگل میشی مامانی از فکرش هم گریه ام گرفت .........بوس بوس واسه دختر مامان                                                                                                                                


تاریخ : 26 خرداد 1392 - 16:53 | توسط : مامان یسنا | بازدید : 1758 | موضوع : وبلاگ | 2 نظر

دوست دارم مامانی

دختر مامان چند روزه داری تلاش میکنی تا حرف بزنی سعی میکنی تا کلمات رو ادا کنی الهی قربونت برم ناناز مامان.از دور که زیر نظر میگیرمت میبینم داری با خودت تمرین میکنی ....چند تا کلمه به دایره لغاتت اضافه شده مثل توپ که البته شما بهش میگی بوپ!به هر چیز گردی میگی توپ دیشب کلی سر یه سیب زمینی با هم کلنجار رفتیم هر چی من میگفتم مامان این توپ نیست سیب زمینیه شما با اطمینان هر چه تمامتر میگفتی:نه بووووپ !!! یا مثلا" وقتی ازت میپرسم ببعی میگه؟سریع میگی ببببببع،گربه میگه؟سریع میگی مممممو،گنجشکه میگه؟با یه صدای ظریف میگی جکجک!!!!!تازه یاد گرفتی و توت رو هم میگی رنگ آبی رو یاد گرفتی ولی خوب به تمام رنگها میگی آبی!!!.دلت میخواد عین آدم بزرگها با من حرف بزنی...دیشب وقتی با گریه از خواب پا شدی تا اومدم سراغت و منو دیدی با یه صدای محکم و بلند گفتی آآآب ...قربونت برم که داری اینقدر زود بزرگ میشی........ولی دختر مامان اون باباییه نه ماما پس کی میخوای بگی بابا؟؟؟هنوزم مثل وقتی نوزاد بودی وقتی داری شیر میخوری تو چشمهای مامان نگاه میکنی یه چند لحظه ای شیر نمیخوری و وقتی من بهت لبخند میزنم شما هم میخندی و دوباره شروع میکنی به شیر خوردن .خیلی وقته یاد گرفتی با کنترل تلویزیون رو خاموش میکنی یا کامپیوتر رو روشن میکنی خلاصه دختر مامان تو هر روز داری بزرگتر میشی و خدا کنه که من مامان خوبی برات باشم....

دوست دارم مامانی مواظب خودت باش دختر باهوش من.

                                                                                     


تاریخ : 20 خرداد 1392 - 22:47 | توسط : مامان یسنا | بازدید : 904 | موضوع : وبلاگ | 10 نظر

وروجک مامان

دختر خوبم دیشب رو نمیتونستی خوب بخوابی تا خوابت میبرد بعد از 5دقیقه از خواب میپریدی و میزدی زیر گریه نمیدونم خواب میدیدی یا به قول ماجون از خستگی خوابت نمیبرد.آخه چند روزه که خیلی شیطون شدی و آتیش میسوزونی .دیروز تا خونه ماجون خودت راه رفتی و نمیگذاشتی بغلت کنم دیگه حتی حاضر نیستی تو کالسکه بشینی.دیشب تو خواب دست میزدی و کلمه هایی رو که یاد گرفتی میگفتی هم خنده ام گرفته بود هم دلم برات میسوخت که راحت نبودی.خلاصه امروز صبح که از خواب بیدار شدیم من مشغول آماده کردن صبحانه بودم که دیدم خبری ازت نیست اتاقها رو گشتم دیدیم نیستی،اومدم تو پذیرایی دیدم جلوی مبل با یه حالت مظلومانه ای دراز کشیدی فکر کردم شاید خوابت برده باشه با کلی قربون صدقه رفتن بهت نزدیک شدم که دیدم یه صدایی داره میاد وقتی خوب دقت کردم دیدم بلهههههههههه!!!!!دختر مامان یه قند پیدا کرده و عین یه سنجاب بی سروصدا داره میخوره!تا منو دیدی اول یه لبخند از اون خنده های معروفت به من کردی و بعد با سرعت نور اومدی تو بغلم دلم نیومد چیزی بهت بگم .بهت گفتم باشه برو حالشو ببر ولی بار آخره ها.....

آخه تو از کجا میفهمی باید این کارها رو بکنی از الان داری سر مامان شیره میمالی ؟؟؟؟وروجک خانم.....


تاریخ : 19 خرداد 1392 - 19:52 | توسط : مامان یسنا | بازدید : 748 | موضوع : وبلاگ | 5 نظر

تعطیلات و سفر به طالقان

آخر این هفته چند روز تعطیل بود و ما به همراه مامان آذر رفتیم طالقان.هوا عالی بود خیلی خنک بود و یه جورایی میشه گفت که سرد بود چون شبها مجبور میشدیم تا بخاری رو روشن کنیم.به خاطر بارون های فراوون امسال حتی تخته سنگها هم سبز شده بودن واقعا"زیبا بود.دختر مامان هم که طبق معمول با دیدن کل و آب و درخت و آسمون ذوق زده شده بودی و نمیدونستی چیکار کنی.یه روز هم به همراه خاله های بابا رفتیم کنار سد و تا عصری اونجا بودیم یه سری هم به مامان بزرگ بابایی زدیم.روی هم رفته تعطیلات خوبی بود و بهمون حسابی خوش گذشت. یه روز موقع خوردن نهار یه گربه اومد توی تراس و شما با دیدنش مثل فشفشه از جا پریدی و رفتی طرفش من از بابا خواستم تا جلوتو نگیره میخواستم عکس العمل دختر مامانو ببینم شما هم خیلی عادی رفتی و گربه رو بغل کردی اونهم اصلا"تکون نمیخورد اینجا بود که از بابا خواستم تا از گربه جدات کنه آخه میترسیدم که یه وقتی مریض باشه ولی از اینکه نترسیدی خوشحال بودم.فقط یه موضوعی منو ناراحت میکنه مامانی!آخه چرا با دیدن مردها غریبی میکنی و خودتو به من میچسبونی من دوست دارم با همه راحت ارتباط برقرار کنی نمیدونم این طبیعیه یا نه!؟بیا از خاله ها کمک بگیریم و ببینیم نی نی های اونها هم همینطورن؟؟؟؟خاله ها کمک میکنید؟؟؟؟؟؟


تاریخ : 18 خرداد 1392 - 00:00 | توسط : مامان یسنا | بازدید : 2476 | موضوع : وبلاگ | 9 نظر

برای تک دخترم

دخترم !با تو سخن میگویم

گوش کن، با تو سخن میگویم:

زندگی در نگهم گلزاریست

و تو بر قامت چون نیلوفر

شاخه پر گل این گلزاری

من در اندام تویک خرمن گل می بینم

گل گیسو،گل لبها،گل لبخند شباب

من به چشمان تو گلهای فراوان دیدم

گل تقوا،گل عفت،گل صدرنگ امید

گل فردای بزرگ،گل دنیای سپید

میخرامی و تو را مینگرم

چشم تو آینه روشن دنیای من است

تو همان خردنهالی که چنین بالیدی

راست،چون شاخه سرسبز و برومند شدی

همچو پر غنچه درختی،همه لبخند شدی

دیده بگشای و در اندیشه گلچینان باش

همه گلچین گل امروزند

همه هستی سوزند

کس به فردای گل باغ نمی اندیشد

آنکه گرد همه گلها به هوس می چرخد

بلبل عاشق نیست

بلکه گلچین سیه کرداریست

که سراسیمه دود در پی گلهای لطیف

تا یکی لحظه به چنگ آرد و ریزد بر خاک

دست او دشمن باغ است و نگاهش ناپاک

تو گل شادابی

به ره باد مرو

غافل از باغ مشو

ای گل صد پر من!

با تو در پرده سخن می گویم

گل چو پزمرده شود جای ندارد در باغ

گل پزمرده نخندد بر شاخ

کس نگیرد ز گل مرده سراغ

دخترم با تو سخن میگویم!

عشق دیدار تو بر گردن من زنجیریست

و تو چون قطعه الماس درشتی کمیاب

"گردن آویز"بر این زنجیری

تا نگهبان تو باشم ز "حرامی"هر شب

خواب بر دیده من هست حرام

بر خود از رنج بپیچم همه روز

دیده از خواب بپوشم همه شام

دخترم ،گوهر من !

گوهرم ،دختر من!

تو که تک گوهر دنیای منی

دل به لبخند "حرامی "مسپار

دزد را دوست مخوان

چشم امید بر ابلیس مدار

دخترم،ای همه هستی من!

تو چراغی،تو چراغ همه شبهای منی

به ره باد مرو

تو گلی،دسته گل صد رنگی

پیش گلچین منشین

تو یکی گوهر تابنده بی مانندی

خویش را خوار مبین

آری ای دخترکم،ای به سراپا الماس!

از"حرامی "بهراس

قیمت خود مشکن

قدر خود را بشناس

قدر خود را بشناس....


تاریخ : 13 خرداد 1392 - 18:20 | توسط : مامان یسنا | بازدید : 1458 | موضوع : وبلاگ | 7 نظر

عکس هنری

عکس هنری

این عکس هنری ساعاتی پس از تولد توسط خاله سحر گرفته شد .آخه واقعا"تو چند ساعتته!!!!!
تاریخ : 12 خرداد 1392 - 19:37 | توسط : مامان یسنا | بازدید : 1189 | موضوع : فتو بلاگ | 6 نظر

یسنای 9ماهه

یسنای 9ماهه

داشتم عکسهاتو نگاه میکردم تا رسیدم به این عکس اینجا9 ماهته و فقط دوتا دندون پایین داری.خیلی ناز بودی مامانی...
تاریخ : 12 خرداد 1392 - 18:40 | توسط : مامان یسنا | بازدید : 1457 | موضوع : فتو بلاگ | 4 نظر